در خلقت ما آدما یکی از بهترین ویژگی ها خواب هست. اگه خواب نبود ما چی کار باید می کردیم آخه؟ خوبی خواب اینه که برای مدتی مغزت خاموش میشه، اگه احساس سنگینی توی قلبت باشه موقتا رفع میشه. اگه یادت به یه عشق قدیمی بیاد ممکنه تو خواب به صورت گیج و مبهم طوری یادش بیوفتی. اما وای به روزایی که از خواب بیدار میشی و می گذرونی که دوباره نوبت خواب برسه.
یک هفته هست مهمان همکارم هستم و توی خونش ازم پذیرایی میشه، هنوز اونطوری که باید وقت نشده دلتنگ شم، غربت وجودم رو نگرفته. فردا صبح اولین باره گه شنبه برای من جمعه هست و به قولی ویکند هست. هفته ی گذشته بعد از کمی جستجو یک اتاق نقلکی در منزلی چار نفره پیدا کردم که قراره فردا به آنجا نقل مکان کنم‌. از یه طرفی چالش تازه و تجربه ی جدید خیلی خوبه از طرف دیگه کمی ترس هم داره. دنیا بدون تضاد معنی نداره، اگه غم نباشه شادی معنی نداره. غیب گویی کردم.
صبح که از خواب بیدار شدم کمی تو رخت خواب غر زدم و بعد از سرقت میوه از خونه میزبان رفتم ورزش صبحگاهی. جالبه توی مسیرم از کنار یک مزرعهه رد می شدم که شاید زیباییش توی یک فیلم خیلی نماد بیشتری پیدا کنه تا اینکه من که کنارش رد شدم. هنوز عادت ندارم.


,