نرفتم سر کار که بشینم تو خونه استراحت کنم که این ویروس مهلک از بدن من فرار کنه اما چه کار کردم؟ پاستیل خوردم، فیلم عقرب جمشید هاشمپور نگاه کردم، 10 پوند رو به فاک عظما دادم اینطوری که رفتم روستوران چینی و یه سوپ و یه خوراک برنج و گوشت سفارش دادم، متاسفانه به نظر اومد آشپزش خیلی بیحوصله بوده، برای سوپ که از گازبلانکامتا (من نمی دونم اسم درستش چیه ولی قطعا قصد مدیر شرکت مردم آزاری بوده) و یک ماده ی تلخ کننده استفاده کرده بود، برای خوراک مد نظر هم همه ی اقلام رو ریخته بود تو یه پاتیل جوشونده بود و در بسته بندی تحویل اینجانب داد. به پارکی مراجعه کردم که هم بازی کودکان رو تماشا کنم هم ناهار بزنم بر بدن، اون لحظه بود که فهمیدم منظور امام از نوشیدن جام زهر چی بود؟ اما من جام رو ننوشیدم و روی صندلی در پارک رها کردم که اگر یک مهاجر بخت برگشته از شانگهای، بیجینگ، دالیان و یا حتی معبد شائولین الآن به اینجا مراجعه با دیدن این غذای دست نخورده فکر کنه که خداوند دعاشو مستجاب کرده و غذا رو بخوره.


یکی از همخونه ها محل رو ترک کرد و همخونه ی جدیدی به منزل ورود کرده، این جوان دلاور یونانی بسیار مودبه، مثلا در اولین مکالمه ی ما وسط صحبتمون یه لحظه از آشپزخونه رفت بیرون کمی گاز متان در هوا آزاد کرد و برگشت، کاش اون لحظه می تونستم بهش بگم کوستاس، کوستاس، ای کوستاس! تو یه جتلمن واقعی هستی. کوستاس البته اسمش هس. 



نگارنده ی بدبخ ناخوش هست و در این لحظه قادر نیس نوشته ای طولانی تر بتراوشه.