آخر هفته خود را چگونه گذراندید؟ برنامه های مفرح دویدن در گل و لای به همراه الافی و بهره جستن از سرعت بالای اینترنت.

یک آخر هفته ی دیگه اومد و داره میره، نه پارتی رفتیم و نه کلاب رفتیم انقدی مست شیم که بعدش با این تاکسی کوچیکا دست در دست یک نفری بدیم به مهر و یکدیگر رو کنیم آباد.

رییس شرکت ما یه فرد گیاه خوار هست، از اینا که هیچ محصولی که مربوط به موجود زنده حتی پنیر رو عسل و این چیزا نمی خوره. دلم می خاد یه شبانه روز شنل نامرئی داشته باشم تعقیبش کنم و مطمعن بشم که ببینم مثلا یه هویی نمیره یه جایی یه سیخ جوجه به دندون بکشه؟ چون به شخصه در دوران طفولیت تلاش عظیمی جهت ورود به بهشت می کردم، گاها یادم میاد که حتی روزه هم می گرفتم ولی به صلاحدید خودم در آن سالها هروقت گرسنم میشد یواشکی نون پنیر گردو هم می خوردم و سشو (sesho) می گرفتم. برا همین فک می کنم همه مث خودمم. خلا این رییس محترم علاقه ی زیاده به فعالیت های ورزشی از جمله دویدن و دوچرخه سواری داره، کلا یکی از چیزهایی که منو توی انگلیس سوپرایز کرد، تعداد مردمی بود که ورزش می کردند، خیلی از وطن بیشتر بود، همه ی سنین، از نوجوانان جاستین بیبر در گوش گرفته تا کهن سالان انتهای جنگ جهانی دوم.

جمعه که روز آخر کاری بود به پیشنهاد رییس محترم قرار شد شنبه بریم در یک محیط طبیعی عمل دویدن رو به اتفاق یکدیگر انجام بدیم، رییس محترم حدودا سی سال از من بزرگتره و از پیروان حضرت موسی هست، خواستم یه لحظه خودم رو شیرین کنم بگم حالا واقعا حضرت موسی عصا رو مار کرده یا که چی؟ که یک لحظه به فکر افتادم که حالا نکنه بخواد به صورت عملی بحث مار و عصا رو نشون بده و بیخیال شدم .. صبح شنبه بعد از اینکه مخزن رو با مواد لبنی و کمی ویتامین پر کردم لباسی شایسته پوشیدم و دم در منتظر رییس شدم، بعد از اینکه رییس اومد دلم می خاس بگم سلااااام چطوری؟ اما چون درکی از زبان فارسی نداره گفتم Hi Steve, u alright? بعد از چاق سلامتی به سمت مکان طبیعی جهت خسته کردن ماهیچه های چارسر پا و دوقلو راه افتادیم. استیو چنان خوراکی های گیاهی می زد به بدن که تو گویی که فکر بنده رو خونده و در سدد اثبات گیاه خوار بودنش با ذکر مثال همراه با رانندگی بوده. هوای آفتابی زینت بخش لحظات ما شد و بعد از اینکه استیو GPS و از این جور داستانا به خودش وصل کرد به حرکت افتادیم. جایی که پارک کردیم جلوی یک پاب (بار) بود، کلا انگلیس پر از پاب هست، و رفتن به پاب خیلی مرسوم هست، شروع مسیر از کنار جاده به یک جنگل انبوهی بود چنانکه راوی نگران عواقب تنهایی بود! ورود به جنگل که حس حضور در شمال رو به من القا می کرد، بعد از حدود یک مایل دویدن توی مسیر پر و پیچ و خم و لذت بردن از زیبایی درخت ها به یک مزرعه رسیدیم، این زیباترین مزرعه ای بود که من تا حالا دیده بودم، تا جایی که چشم کار می کرد سبز بود و در افق دور به یک تپه وصل میشد که ترکیب رنگش با آسمون، سبز و سفید و آبی بود، که باعث شد یادم به پرچم ایران نیوفته! چون پرچم میهن یه ترکیب رنگ دیگه داره.

انقد صحنه زیبا بود که گفتم الآن استیو Iphone رو در میاره و یک سلفی دو نفره می گیره و همون لحظه می فرسته تو اینستاگرام با هش تگ #شاهین_استیو_یه_روز_عالی ، من که داشتم فکر می کردم حالا لبامو اردکی کنم تو عکسا یا نه اما استیو Iphone در نیاورد، و به جاش در مزرعه رو باز کرد، ما سرافکنده از عدم انتشار تصویرمون در جوامع مجازی به دری که استیو باز کرد دخول کردیم. ازش پرسیدم اینجا ملک شخصی نیست؟ گفت چرا اما طبق قانون کسی نمی تونه مسیر ورزشکار ها رو ببنده، یک مسیر خاکی به عرض یک و نیم متر وسط اون مزرعه بود که انتهاش معلوم نبود به کجا میرسه، وارد مسیر شدیم و به دویدن ادامه دادیم، مستقیم افق بود، سمت چپ و راست هم کلا سبز بود انقد سبز بود که داشتم فکر می کردم اگه الآن دوستان محترم خودم بودم منطقه رو منقش به حضور تخته، پاسور، آب بدون گاز با الکل، جوجه کباب و الا ماشالا می کردیم و قهقهه های بلند سر میدادیم اما همچنان به دویدن ادامه دادیم هر از گاهی هم دو سه تا جمله رد و بدل می کردیم. خلاصه من که در وطن به مناظر طبیعی زیادی رفته بودم از زیبایی اون منطقه در شگفت بودم. بعد از دویدن حدود یک مایل دیگه مزرعه تمام شد و ما وارد مرحله ی بعد شدیم، مرحله ی بعد در جنگل به وقوع پیوست و دوباره وارد مسیر جاده ای شدیم بعد رسیدیم به یک برکه ی آب کوچیک، اونجا بود که از استیو پرسیدم، هان ای استیو، مردم اینجا شنا هم می کنن؟ که استیو گفت نه خیلی کم و اکثر جاها ممنوع هست. فرصت رو مغتنم شمردم و از تکاوری های خودم در آب های طبیعی ایران براش قصه بافتم، بعد از برکه به یک دشت بزرگی رسیدیم که از دور چهار پنج نفر با همراه 10 تا سگ مشغول گذران وقت بودن، وقتی رسیدیم اونجا استیو دوستان رو شناسایی کرد و مشغول سلام احوال پرسی شدن. همچنین بنده معرفی شدم و پرسشی مطرح شد که از کدام کشور میام؟ ندایی آمد IRAN، بانوی محترمه همینطور که قلاده ی تنی چند از سگ های مختلف رو در دست داشت پرسید الآن درگیری و اینها چطوره، ما هم که منتظر یه جرقه بودیم شروع کردیم به تعریف مثنوی که ایران جنگ نیست و اون عراقه و فلان که مشخص شد ایشون فک کردن من از IRAQ اومدم. سگ ها هم همینجور به روش داگ استایل مشغول سر و کله زدن همدیگه بودن استیو هم مشغول تعریف از رشادتاش توی مسابقه نیمه ماراتون، بعد از چنتا شوخی که باهمدیگه کردن، البته به صورت لفظی صحنه رو جهت ادامه ی بازی سگها ترک کردیم و به دویدن خودمون ادامه دادیم.دوباره به مراتع سر سبز رسیدیم و من یه اسبایی دیدم که خیلی خوشکل بودن، از شدت زیبایی ها می خاستم جامه بدرم و بپرم توی چمنا و غلت بزنم که خب بر نفس خویش غلبه کردم. بعد از یک ساعت و نیم به ماشین رسیدیم، استیو دوباره مشغول تامین ویتامین و کربوهیدرات های از دست رفته شد، اینجا بود که بهش درس مردانگی دادم و دو عدد موز طویل از بقچه ی خویش در آورده و یکی از آنها در دستان استیو قرار دادم. وی مشعوف از این حرکت بنده لفظ  Brilliant رو به کار برد که احتمال منظورش همون ایول دسخوش خودمون بوده. بدین سان نیمه روزی از شنبه رو به صورت ورزشی گذروندیم و بقیه اوقات در منزل طی شد.

یکشنبه هم مجددا به دعوت استیو به محل دیگری جهت دویدن رفتیم که اینبار 15 نفر دیگه هم بودن، بنده بسی خوشحال بودم  از اینکه الآن قراره شیرجه بزنم توی جمع جوانان مشتاق کسب تجارب جدید. اما هنگامی که به محل مورد نظر رسیدیم، با ورود بنده میانگین سنی از 55 به حدود 52 یا 3 رسید و رویاهای اینجانب بر باد رفت. باز هم تجربه ی خوبی بود، مسیر متفاوت و دیدن افرادی که با وجود اینکه در دهه ی چار پنج و حتی شیش زندگی هست خیلی تر و فرز و آماده هستن. وقتی که داشتیم از یک مسیری باز از توی مزرعه رد می شدیم به یک قفس مانندی رسیدیم که دوستان خارجی به ما گفتن می دونی چیه؟ هیچ کدوم از حدسایی که تو ذهنم اومد قابل ترجمه به انگلیسی نبود در نتیجه پاسخ منفی دادم، فرمودن این قفسه بوسه هست، زوجین وقتی مشغول دویدن هست اینجا بوسه ای رد و بدل می کنن و به ادامه ی مسیر می پردازن، خواستم بپرسم که خب حالا اگر کار به جای باریک کشید آیا تختی پیش بینی شده؟ که به نظر خودم چمن ها جواب گوی این مساله بود و دغدغم رفع شد! وقتی گفتن قفس بوسه دستاشو حلقه کرد و حریف فرضی رو بوسید، حالا یا پیش خودش فکر کرده بود که من معنی Kissing Cage رو نفهمیدم یا شایدم می خاسته ایمان من رو محک بزنه!

ورزش خیلی خوبه، آدم وقتی ورزش می کنه توی لحظه هست.