در شروع هفته که قائدتا دوشنبه هست، جو بر من مستولی شد و جهت مطالعه ی کتابکی که دارم به استار باکسی (یه کافی شاپ مانند زنجیره ای که توی خیلی از کشور های دنیا شعبه داره) در highstreet مراجعه کردم، توی انگلیس highstreet  همون بالا شهره که مرکز تجمع بوتیکا و مغازه ها و از این جنگولک بازیاست. اسم این کتاب غورباقه رو قورت بده هست، می دونم همه حداقل یه بار اسمشو شنیدن، نصف بقیه هم حداقل دو بار تا نصفش خوندن. کتاب راجع به برنامه ریزی راجب اهداف و این جور حرفای آدمای موفق تو زندگیه! کتاب خوبیه حداقل خوندنش به آدم روحیه میده، به شخص بعد از خوندنش(البته برای بار سوم!) چنان تحت تاثیر قرار گرفتم که وقتی که خودم رو توی آینه ی مستراح رویت کردم لبخندی به پهنای صورت زدم و گفتم "سلام! امروز روز خوبیه"، فاز انرژی مثبت و از این داستانها.

یکی از چالش هایی که شخصا باهاش مواجه هستم، خرید از اغذیه فروشیا هست، چون سیاست اینا اینه که ضمن احترام خفن به مشتری، شوتی مشتریا رو راه بندازن، بنابراین خیلی چک(به فتح چ) و فرز صحبت می کنند، راوی این روایت که می خاست توی استارباکس یه کافی ساده 3 پوندی خسته سفارش بده، چون با سیستم آشنا نبود هر چی که متصدی می پرسید می گفت yes ، یعنی حتی اگه پیشنهاد نا مشروعی هم میداد امکانش بود که با پاسخ یث مواجه بشه، بنابراین قهوه ی داغی که مد نظر بنده بود به یک مایع لزج صورتی با تاج خامه ای همراه با یک نی چتر دار تبدیل شد که انتظارات رو برآورده نکرد. توی کافی شاپ ها و محل های عمومی هر لحظه ممکنه با یک تهاجم فرهنگی روبرو بشه آدم مثلا، زوج خوشبخت ممکنه در اون لحظه ی خاص تصمیم به ابراز عشق از طریق مجرای تنفسی کنن که حالا چون ما چشممون عادت نداره نباید شیرجه بزنیم  توی حریم شخصیشون و رومون رو با ذکر زیر لبی استخفرلاه بر می گردونیم.

بالاخره بعد از اینکه انرژیمون رو جمع کردیم به یک باشگاه رزمی جهت تراوش تکنیک های رزمی که در سالیان نو جوانی تا جوانی از وطن آموختم مراجعه کردم، بعد از توضیحات کامل و شامل مسئول باشگاه و تکان های متوالی سر بنده که یعنی من الان 100 درصد حرفاتو متوجه می شم، تصمیم گرفتم یک جلسه کلاس سوپر کیک بوکسینگ رو به صورت آزمایشی و البته رایگان شرکت کنم، بعد از اینکه در روز مورد نظر در محل مورد نظر حاضر شدم دیدم که کلاس مذکور به صورت داخال! برگذار میشه که خب البته دور از انتظار هم نبود. بعد از دخول بنده به کلاس با لبخند افراد اعم از نونهالان، نوجوانان، جوانان و دیگر رده های محترم سنی روبرو شدم. با توجه به اینکه مدتی از میادین دور بودم عضله ها خسته بود، اما عزم جزم بود که توی این مورد با اعتماد به نفس وارد بشم. مثلا توی گرم کردن اول کلاس چنان پرش هایی می زدم که اگر در دوران کودکی شیر بیشتری مصرف کرده بودم و بارفیکس بیشتری زده بودم و از والدین بلند قد تری برخوردار بودم ممکن بود حتا به سقف هم برخورد کنم.  در قسمت کششی ها چنان کش و قوسی میدادم و سعی می کردم خودم رو منعطف نشون بودم که بانوی کمربند مشکلی بغل دست ما از شدت شرم به زمین خیره شد.

خلاصه اینکه ما این جلسه ی امتحانی رو ترک گفتیم، همرزمان غربی چنان مارو با نداهای See you  بدرقه می کردند، غافل از اینکه این فرزند ایران زمین به دنبال کلاس Hip Hop  هم داره می گرده و شاید جلسه بعد نیاد، من باب هیپ هاپ، بنده علاقه ی شدیدی به این نوع موسیقی وحرکات موزونش دارم، اونم به علت مضمون اعتراضی بودنش هست، به عنوان مثال در گوشه ای می فرماید، ضـعـفـو بـاس کشـفـش کـــرد .. تـرسـو بـاس دفـنـش کــرد...هـدفـو بـاس شـنـاخـتـو بـعـدم سـمـتـش رفـــــــت...

شاید کسی که رویای مهاجرت در سر داره، قبل از مهاجرت بپنداره که حالا وقتی رسید بازو در بازوی جولیا از فرودگا میاد بیرون و یا مثلا وقتی بار یا کلاب الیزابت کراواتش رو می گیره و زورکی می بردش اتاق پشتی و عمل قبیحه رو به روش سامورایی باهاش صورت میده که خب اینا فکرای غلطی هستن، در واقع منظورم اینه که اون چیزی که راجبش فکر می کنی و اون دور نمایی که داری با اون چیزی که اتفاق می افته خب خیلی فرق داره، اینجا اگه آدم حواسش نباشه حالش ممکنه خیلی وقتا مث لحظه ای باشه که خواستیم با آرژانتین مساوی کنیم اما مسی نذاشت. اینجا هیچ چیزی خودش اتفاق نمی افته، اگه دو تا رکن یه زندگی خوب، رفاه و دوست باشه با ورود به خارج، حداقل رکن دوم رو قطعا دیگه حالا حالا نداری، اگه داشتی اسمش خارج نبود.