ژانر: کف آسفالت صافه ولی ترک داره، مثل دل منه که غما رو یدک داره.

کلا من به کف خیلی علاقه دارم، مثال بارزش هم کف اتاق هست. اگر کف اتاق نبود بنده سنگر دیگه ای نداشتم. به طور مثال امروز پس از اینکه از سر کار به صاحب خانه برای حل مشکل قرارداد مراجعه کردم و بعد به بانک جهت افتتاح حساب رجوع نمودم، مجددا موفق نبودم پس از تلاش چند باره. می خواستم به نشانه ی اعتراض برم جلوی در بانک و شمشیر سامورایی رو در شکم فرو کنم و عمل حاراگیری رو صورت بدم. اما خب مقدور نبود، نه امکاناتش بود نه اون موارد که گاها نیاز هست اندازه ی پیک نیک باشن، لذا به وسیله ی یک اتوبوس به خانه و اتاق محقر خودم مراجعه کردم و پس از تعویض البسه پرده ها رو کشیدم و در کف اتاق دراز کشیدم. درواقع در لحظات مختلف زندگی کف اتاق آخرین سنگر من بوده. اگر من داریوش اقبالی بودم باید می گفتم آخرین سنگر کف اتاقه نه سکوت. کف اتاق دراز می کشم و به نقطه ای خیره میشم بعدم مغزم روشن میشه چنان که سه کام حبس صورت گرفته در صورتی که در واقعیت صورت نگرفته، مغز محترم که فرصتی برای بازی یافته، خاطراتو پشت هم می چینه و میشه یه فیلم غیر خطی. اون موقع انگار من دارم می دوعم مثل پپسی من، از روی پشت بوم ساختمونا می پرم روی یه پشت بوم دیگه، هر پشت بوم ساختمون یه تیکه خاطره یا تیکه فیلم کوتاه  از زندگانی من یا یه فکر بی سر و ته. بعد که به یه خاطره یا تفکری که نباید می رسم سقوط می کنم. همزمان با این سقوط به زمان حال بر می گردم و می بینم که مثل به زیر تخت خیره بودم به مدت 30 دقیقه. گاها به صورت ارادی متوجه میشم که پام در حال آتیش گرفتن در اثر تماس بی وقفه به شوفاژ هنگام پریدن از روی ساختمونا هست.

تو این لحظه اگه بخوام از یه نفر تشکر کنم از مرغ هست. که پس از تحمل سختی و رنج فراوان در دوران بارداری و دردی که تحمل می کنه که تخم از فیها خالدونش در بیاد در هنگام زایمان، ثمره ی زحماتش تو 5 دقیقه توسط بنده پخته و خورده میشه.  یادم میاد یکی از دوستام تعریف می کرد که مرغشون توی حیاط بعد از چند بار که تخماش توسط دوست من و اهل بیت ایشان به قهقرا برده شد یاد گرفته بود که تخم مرغ هارو یه جای دیگه قایم کنه. (هوش مصنوعی از این خفن تر؟) طبق گفته ی ایشان بعد از اینکه تخم مرغاشو از محل اختفای جدید پیدا کردن و خواستن ببرن مرغ مظلوم به شدت و با نرخ 5 قد برثانیه قد قد می کرده. در لحظاتی آنچنان غمگینم که با تصور اون صحنه و ناراحتی مرغ بیچاره می تونم چند دقیقه گریه کنم.

با تشکر از سیب زمینی که شده نماد بی غیرتی و بخوان یکیو مسخره کنن می گن طرف سیب زمینیه. ولی واقعا چرا؟ به شخصه اگر سیب زمینی نبود الآن به شدت از لحاظ غذایی دچار مشکل بودم. دوست دارم از موز و عسل و کاهو دیگر دوستانی که اسمشون خاطرم نیست هم تشکر کنم اما این مهم رو به آینده موکول می کنم.

انتها