بعد از اینکه هفته ی پیش نقل مکان کردم به محل زندگانی جدید، هنوز اتاق رو مرتب نکرده بودم. هر روز به بهانه ای خود فریبی کردم تا اینکه امروز اغفال شدم و اتاقم رو مثل دسته ی گل کردم. طی یک هفته ی پیش به خاطر نامرتب بودن اتاق فقط فضای روی تخت بود اگر روش می نشستم، غافل گیر نمی شدم و چیزی درونم فرو نمی رفت. لذا اوقاتی که سر کار نبودم رو در آشپزخونه که طبقه پایین هست می گذروندم. و هم خونه ای ها که برای پخت و پز، شستشوی ظروف و حتی عمل پاکسازی روده و یا کلیه به آشپز خونه مراجعه می کردن(سرویس بهداشتی طبق پایین راهش از آشپزخونه می گذره.) با چنان Hiiiiiii بلندی از من مواجه می شدن که چنان که تو گویی من برادر گمشدشونم که بعد از 10 سال پیدا شده. خلاصه در هفته ی گذشته چنان شایسته و بایسته بود از سهم خود از آشپزخونه که اتاق تلوزیون هم هست استفاده کردم. کلا چند تا خونه ای که من توی انگلیس دیدم بعد از اندک زمانی که از مهاجرتم می گذره، از درون معماری مشترکی داشتن. انگار که اینجا مثل وطن عزیز معماری داخل منزل مورد اهمیت نیست.
دیروز هم لطف کردن و تصویر بنده رو در وب سایت شرکت قرار دادن، بنده که از خوشحالی در پوست خود کله ملاق می زدم، آدرس وب سایت رو به تنی چند از اعضای خانواده و دوستان در همون لحظه ارسال کردم، آنگاه بود که یکی از نفرات شرکت شگفت زده اقرار کرد که هیچوقت ترافیک به این عظیمی وبسایت نداشته، من هم که انگار مثلا در جریان نیستم هدفن رو در گوشم فرو کردم و وانمود کردم که درگیر نوشتن یک کد بسیار پیچیده هستم.
دیشب هم که شب شنبه بود و قائدتا ملت خارجی به استقبال تعطیلات آخر هفته رفتن، هم خونه ای گرامی تنی چند از دوستانشو آورده بود و مشغول نوشیدن ویسکی بودن، ما هم خوشحال بودیم که الآن اینا عنان خویش را از دست می دهن و جهت از دست دادن دامن نزد بنده مراجعه می کنند، مشغول نوشیدن جرعه ای از آب انگور فرانسوی چهار ساله همراه با غذا شدیم که در شب تعطیلی یک غلطی کرده باشیم. هم خونه ای و دوستان که ایمانشون قوی تر از آنچه بود که من می پنداشتم جهت تهییج انوار عمومی و خصوصی به یک نایت کلابه شبانه رجعت کردن و حتی یک تعارف هم به اینجانب نزدن. من هم عقده ی این اتفاق نا مبارک رو بر سر اینترنت بی صاحاب منزل خالی کردم و از کلکسیونی از فیلم هایی که طرف میره تو زندان و سپس با امداد غیبی و عینی فرار می کنه، رو دانلود کردم.
صبح که از خواب بیدار شدم مشاهده کردم که دیشب فردی در گوگل ترنسلیت به جستجوی معنیه عبارت "لطفا آهسته تر" از فارسی به انگلیسی اقدام کرده، با کمی تفکر یادم اومد که هم اتاقیه مذکور در پاراگراف قبلی دیشب پس از ساعت ها خوشی در کاباره ها در ساعت سه هنگام طی کردن مسیر دسشویی به اتاق خویش ، سر و صداهای ناهنجاری تولید کرده، قاعدتا من هم اون لحظه یادم نیومده لطفا آهسته تر به انگلیسی چی میشه و از گوگل ترنسلیت مدد گرفتم!
صبح هنگامی که داشتم به روش های انتقام از هم خونه ای مهربان فکر می کردم با ایشان روبرو شدم در حالی که ایشان ندایSorry for last night سر دادند. در نتیجه کضم غیظ کردم و صبحانه ای شاهانه برای خودم ترتیب دادم. طول روز رو به صورت شخمی سپری کردم و ظهر رو مشتی وار خابیدم. بعد از اینکه بیدار شدم ساعت 5 عصر یادم نبود که کجا هستم، در وطن که بودم وقتی در اتاقم بیدار می شدم پس از خروج به صورت اتوماتیک به سمت چپ می پیچیدم در مسیر آشپزخانه. بعد از ظهر هم که بیدار شدم سیستم GPS همچنان از نقشه ی منزل در ایران پیروی می کرد که این مسیر در اینجا من رو در آستانه ی ورود به اتاق هم خونه ای قرار داد، در واقع اگر حرف L انگلیسی رو در نظر بگیریم در اتاق من اون قسمت زیرین L هست و در هم اتاقی چارلی، سمت چپ اتاق منه. چارلی متعجب از دیدار بنده به صورت خاب آلود در اتاقش، ندای What's up سر داد، من هم اولین چیزی که به ذهنم رسید گفتم که چیزی در چشمم گیر کرده، نمی دونم این حرف از کجا اومد، بعد از دریافت کمی امداد فوتی محل رو ترک کردم.
امروز داشتم به این فکر می کردم که آدم با مهاجرت چه چیزی به دست میاره و چه چیزی از دست میده، از خیر حل کردن این معادله گذشتم و اتاقم رو مرتب کنم.