سابقا عادت داشتم از الگوریتم کوتاه ترین مسیر ممکن برای رد شدن از خیابان استفاده کنم که این الگوریتم در انگلستان نزدیک بوده دو بار من رو به مرحله ی پایانی ببره.
تو مرحله پایانی باید پاسخ گوی یک سری سوال ها به خالق خودم باشم، اما احتمالا لازم نیست براش توضیح بدم چرا وقتی گلابی می خورم صدا میده و پشنگه هاش به اطراف می پاشه و روی مانیتورم نقطه هایی که ادای رنگین کمون در میارن ایجاد میشه.
اینجا یک سری چیزا مثلا نگرانی نداره، سابقا در وطن وقتی سیب می خوردیم مثلا یا دماغمون رو فین فینی می کردیم سعی می کردیم در هم همه ی خنده یا دعوای دیگرون این کار رو انجام بدیم، که صداش نپیچه، یا شاید فقط من اینطوری بودم به خاطر خجالتی بودن؟ آخه اینجا یک نفر از جناح چپ برام فین می کنه و نفر دیگه در جناح راست شمالی با ریتم 6 و 8 سیب می خوره. منم راحت گلابی گاز می زنم، هی زیرچشی نیگا می کنم ببینم کسی داره چپ چپ نگا می کنه یا نه؟
اسم یه کتابی خاطرم میاد به نام، نامه هایی به کودکی که هرگز متولد نشد. فی الواقع قادرم کتابی بنویسم به اسم غذاهایی که هرگز خورده نشد. حتی دو صفحش می تونه شرح حال همین مدت اندکی که اینجا هستم باشه. چاتنی ؟ آخه چاتنی هم شد اسم غذا، چاتنی بیشتر می خوره خواهر چارلی باشه یا با ارفاق اسم یک شهر باشه!
با تشکر از همکارم که موهاشو عروسکی شونه کرده اما متاسفانه نمی تونم به زبان انگلیسی بدون اینکه عجیب و غریب (تر) به نظر برسم بهش بگم که فتح باب شوخی باشه.