در بدو مهاجرت به خاطر تفاوت های محیط آدم ممکنه فک کنه هر کاری که خارجی ها انجام میدن درسته، خب این موضوع گاهی صحت داره و گاهی هم شاید نداشته باشه. به عنوان مثال خب هر وقت می خام از خیابون رد شدم سعی می کنم از انگلیسی ها پیروی کنم، همین دیروز نزدیک بود شربت شهادت رو وسط خیابون با یک جرعه برم بالا. داشتم  راه می رفتم خوشحال و شادان آهنگ مورد علاقم شروع به پخش شد،  حواسم به چراغ قرمز نبود و یه ماشینی قصد داشت از روم رد بشه که خب به حول و قوه ی الهی از مهلکه گریختم. از طرف دیگه یه بار رفته بودیم با چند نفر بدمینتون بازی کنیم، بعد از مسابقه و شکست مفتضحانه ی همه ی تیم هایی که من توش بودم با ملت رفتیم تو یه اتاقی که البسه رو تعویض کنیم. یه لحظه دیدم مخاطبی که داشتم باهاش گفتگو می کردم شروع به استریپ تیز کرد. ابتدا بالا تنه و سپس پایین تنه، تا اینجاش قابل انتظار بود. به ناگه شلیک نهایی رو صورت داد و در نهایت کلهم العجمعین محموله رو نمایان کرد. من هم همزمان داشتم لباس تعویض می کردم، اما خب چون حالا خارجی یه کاری کرد، دلیل بر این نبود که پیروی کنم، مثلا من هم کلهم عریان بشم که شمشیر بازی کنیم یا که چی؟

گاهی بعد از سرکار میرم از این گردهمایی های اجتماعی و آدم های جدید ملاقات می کنم، همین دیروز رفتم یه جایی که بهش می گن Leisure Centre پر از هاکی روی یخ و بولینگ و آب بازی و بدمینتون و از این جنگولک بازی ها بود. قرار بود با یه عده ای بدمینتون بازی کنیم، من که نهایت هنرم با راکت بدمینتون اینه که برعکسش کنم و ادای گیتار رو در بیارم، ولی خب نسبت و مناسبت های ورزشی یه حس خاصی دارم در نهایت رفتم با اینکه از دوران طفولیت تا کنون بازی نکردم اما خب خیلی هم مفتضح نبودم. البته کلی به اطلاعات عمومیم اضافه شد، کلا توی اینجور گرد همایی ها روال اینه که اولش سام علیک می گیم و از خودمون می گیم که چی کاره ایم و فلان، بعدم الکی می گیم Nice to meet you با یک فروند لبخند کذایی. در جریان همین معرفی ها با یک مرد انگلیسی داشتم گفتگو می کردم که در دهه ی هفتم زندگیش موهاشو از من هم بیشتر عروسکی شونه کرده بود. گفتا اکجایی هستی؟ گفتم IRrrAaaAn گفتا آه Middle east، گفتم یث، گفتا من یه پسر خاله ای دارم که یه شهری تو ایران طراحی کرده، گفتم عامو بیشین! کدوم شهر؟ گفتا ایسپیهان! گفتم آها اصفهان، گفتا آره نزدیک مرز ایران ایراک  (Iraq)هست دیگه؟ گفتم نه شاید الکی گفته که رزومشو قوی کنه، آخه قدمت اصفهان از سن همه ی ماهایی که اینجا داریم بازی می کنیم خیلی بیشتره. یه مشت توضیحات دیگه داد که دیگه به گفتم "صحیح" بسنده کردم.  البته همیشه درصد آدم های خوبی که می بینم نسبت به آدمهای "دیک" خیلی بیشتره.

در راستای پیشرفت زبان سعی خاصی نمی کنم، به جاش از چند تکنیک وطنی استفاده می کنم، البته وطنی که نه احمدی نژادی. مثلا وقتی یکی از همکارام چیزی می گه من متوجه نمیشم خیلی با اعتماد به نفس بر می گردم بهش می گم

Sorry, Can you say that in English?

یا وقتی بر عکسش رخ میده من چیزی می گم اونا نمی فهمن سرمو به نشانه ی تاسف تکون می دم و می گم  خیلی Listening  تو ضعیفه! اولا قفل می کردن چند ثانیه، الآن می فهمن دارم شوخی می کنم می خندن.خیلی دوست دارم یک زبون دیگه هم فرا بگیرم اما هربار به خودم می گم اولین این گوسوله ای که زاییدی بزرگ بکن بعد به فکر بعدی باش.

هفته ی قبلی یک اتفاق نیکو افتاد و یکی از افراد شرکت یه بلیط خالی برای مسابقه ی فوتبال تیم مورد علاقش با وستهام داشت. بازی تو لندن بود. من هم همیشه خیلی دوست داشتم بازی های لیک برتر انگلیس رو ببینم، مخصوصا اینکه هیچ حفاظی بین تماشاچیها و زمین نیست به دوستم قول دادم یه بار می پرم تو زمین که تلوزیون منو نشون بده. بنابراین شنبه از خواب بیدار شدم، با یه ماشین ریش تراش که جدیدا خریده بودم اومدم انبوه رو کمی سر و سامون بدم نمی دونم چی شد قاطی کرد یه طرف رو کرد مثل حیاط خونه های شمال، سرسبز و با صفا. سمت دیگه انگار کهریزک شد، انگار این ماشینه برای ریش بور و ضعیف این انگلیسیا طراحی شده. چون وقت اندک بود و باید با قطار می رفتم لندن دیگه قید مرتب سازی ظاهر رو زدم  و رفتم ایستگاه قطار. اونجا هم سوار یه قطار اشتباه شدم و هر کاری کردم نگه نداشت، همش از خود می پرسیدم مگه چی کار کردم که دارن یواشکی منو دیپورت می کنن؟ خلاصه Control z زدم و به هر نحوی بود رسیدم لندن. با همکار گرامی رفتیم یک پاب (تو مایه های بار)  که قبل از بازی رفع تشنگی کنیم. فضای قبل از مسابقه های فوتبال خیلی خوبه، همه طرف دارا میرن تو بار های مختلف و تیمشون و تشویق می کنن، داد و فریاد می کنن. منم هی داد می زدم چنان که همه پیش خودشون می گفتن: تییاااعع ! عجب متعصبیه!

یکی از هم خونه ای ها یه هفته رفته بود مصر حموم آفتاب و از این اوضاعهایی که من سر در نمیارم، در بیاره. در مدت غیبت صغراش بساط غیبت پشت سرش برپا بود، یکی دنی بگو، یکی چارلی من هم که هر جا نمی دونم چی بگم می گم Oh really ! خلاصه که اینجوریا نیست که این جماعت پاک و منزه باشن، هر غلطی ما در وطن می کنیم اینا هم به نحوی اینجا می کنن، البته من متوجه شدم رمز موفقیت عبارت Excuse me هست، شما با گفتن این عبارت بعدش دست و بالت اینجا خیلی بازه، مثلا می تونی یه فینی کنی که زمین بلرزه، یا یه آروقی بزنی و به بقیه رو از بوی ناهاری که خوردی با خبر کنی متاسفانه، خلاصه دوست دارم یه بار بگم که لاکن اینطور نباشد که یک معذرت خواهی کنید و هر نوع خروجی دوست دارید در اختیار کاربر قرار دهید.

در ادامه ی کشفیاتم راجع به زندگانی متوجه شدم مشکلات با ورود به تخت خواب آغاز میشه، یعنی ممکنه شما در مود خیلی خوبی باشی اما همین که پاتو بذاری تو تختو چند ثانیه فکر کنی ناگهان آوار بر سر شما فرو بریزه، خصوصا اگر تخت شما یک نفره باشه. جمعه شبا می رم فوتبال، احساس می کنم در عربستان سعودی به سر می برم. خیلی عظیم جوانان اونجا عرب زبان هستن، شوفی شوفی گویان تیم میشن و پدر بقیه رو با خطاهایی که می کنن در میارن. البته خوبیش اینه که از همه ملل اونجا هستن بچه ها. ولی من هنوز در طرح شوخی کمی مشکل دارم، مثلا یکی هست از نیجریه، وقتی گل می زنه نمی دونم اگه بهش بگم آفرین دروگبا، یه جور نژاد پرستیه یا تعریف؟ توی همین فوتبال با یه آقایی صحبت می کردم که اهل ترینیداد و توباگو بود. 37 سالش هست و 10 ساله اینجا هست. بدون اینکه چیزی بهش بگم خودش گفت اولش سخته، می خواستم بگم تا کجا میشه اولش؟ ولی خب نگفتم. بعد هم شمارشو داد گفت می ریم آبجو می خوریم بعدا. گفت بعدا می فهمی ارزششو داره مهاجرت. حالا منتظرم 10 سال بگذره ببینم اگه ارزشش رو نداشت با شمشیر برم سراغش.